"انجمن ادبی سیب نقره ای" زمانی همه چیزِ عصر های سه شنبه بود. چند تا کتاب زیر بغل هامان بود و راه میافتادیم دنبال هم که دور هم جمع شویم و بریزیم بیرون هرچیزی که غُل میخورد در دلمان را . حالا خبری از سیب نقره ای نیست اما من هنوز سه شنبه ها عصر شعر میخوانم.
هم قد گلوله توپ بود...
بهش گفتن چجوری اومدی اینجا؟
گفت :با التماس
گفتند چجوری گلوله رو بلند میکنی؟
گفت:با التماس
گفتند:میدونی آدم چجوری شهید میشه؟
گفت : با التماس
وقتی شهید شد تکه های بدنش نشون میداد چقد التماس کرده. . .