"انجمن ادبی سیب نقره ای" زمانی همه چیزِ عصر های سه شنبه بود. چند تا کتاب زیر بغل هامان بود و راه میافتادیم دنبال هم که دور هم جمع شویم و بریزیم بیرون هرچیزی که غُل میخورد در دلمان را . حالا خبری از سیب نقره ای نیست اما من هنوز سه شنبه ها عصر شعر میخوانم.
با اینکه قبلا اصن نظر خوبی درباره احمدوند نداشتم ولی الان نظرم عوض شد...فــــــــــــــــــــــوق العاده بود
حسرته دیدن گنبد طلا،حرمت
داره مثله بغضی کهنه به دلم چنگ میزنه
اونقد از تو دور شدم که این روزا حس میکنم
غم غربته یه دنیا روی شونه ی منه
اینــــــــــــــــروزا پــــــــــاتوقه هر چــــــی دل شــــکسته اس حــــــــــــــرمه...